ترم موشکی!:
باري دوران دانشكده علوم اجتماعي بدين روال طي ميشد تا بهار سال 1367 كه نقطه عطفي بود. در آن چهار سالِ بيمثال! در آن بهار پرهياهو، جنگ ايران وعراق كه تا آن موقع به شدّت فرسايشي شده بود، به ناگهان اوج گرفت و فضاي عمومي كشور و منطقه سخت ملتهب شد. متعاقب تحولات خونين جبههها، حملات هوایی و موشکی به شهرها به گونهي بيسابقهاي از سر گرفته شد. اسفندماه 1366 (يعني نيمسال دوم سال تحصيلي 67-1366) دانشگاههاي شهر تهران از بيم حملات هواپيماها و موشكهاي عراقي كه بيهدف و كور به هر نقطهاي از شهر اصابت ميكرد، تعطيل شدند. تعداد زیادی از دانشجويان واجد شرايط اعزام، علاوه بر دانشجويان داوطلب، به جبهههاي جنگ اعزام شدند. نبرد در جبههها و جنگ شهرها همزمان اوج گرفت. هر روز نقاطي از شهر تهران بمباران ميشد و صداي مكرر آژيرهاي هشدار حمله هوايي و موشكي دشمن، ترساهنگ آشناي آن روزهاي تهران بود.
در آن نيمسال خاص كه بعدها در خرده فرهنگ دانشجويي به «ترم موشكي» شهرت يافت، دانشكده ما هم تعطيل شد. من به كلاردشت برگشتم و حوادث و وقايع را مثل همه ايرانيان تعقيب ميکردم.
به واسطه جنگ شهرها، شمار زیادی از اهالی شهرهای نوار مرزی ایران و عراق به دیگر شهرهای ایران پناه آوردند. خانوادههای زیادی از این مهاجران به منطقه کلاردشت وارد شدند. کلاردشتیها به آنها خانوادههای "جنگزده" میگفتند که نام منصفانه و معقولی نبود.
دو ماه از نيم سال تحصيلي گذشته بود که ناگهان باخبر شديم نيمي از واحدهاي درسي در همان ترم (ترم موشكي) ارايه ميشود. به تهران برگشتم. روز سوم اردیبهشت 1367 براي پيگيري كار آموزشيام به دانشكده در خيابان كتابي رفتم، یک موشك عراقی به ساختمان سه طبقه مسكوني مجاور دانشکده علوم اجتماعي در ضلع شمالي ميدان پرستو در فاصله 30 متري دانشكده علوم اجتماعی اصابت كرد و چند نفر كشته شدند و شماري خودروي در حال عبور با مسافر منهدم شد. من و چند نفر ديگر از دانشجويان که در خیابان گل نبی (کتابی) در حال ورود به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه بودیم، بهطور معجزهآسایی از مرگ بر اثر شلیک موشک عراقی نجات یافتیم. هراسان به ساختمان دانشکده پناه بردیم، ولي ساختمان دانشكده هم بر اثر شدّت موج انفجار در ميدان مجاور آن آسيب ديده و همه شيشههاي ساختمان فرو ريخته و عملاً غیرقابل استفاده شده بود.
استادان و كارمندان، هراسان و اوضاع كاملاً جنگي شده بود. به خوابگاه (كانتينر) برگشتم و كارهاي آموزشي را چند روز پس از آن واقعه پيگيري كردم. ديگر كلاسهاي دانشكده قابل استفاده نبود و هم اينكه در شهر امنيت و ايمني كافي براي استقرار دانشجويان وجود نداشت. ما را به محل كتابخانه مركزي دانشگاه علامه واقع در مينيسيتي فرستادند و كلاسهاي ما در ترم موشكي در ساختمان مجاور كتابخانه برگزار ميشد.
ما نیز گویی به نحوی در جبهه بودیم، در معرض بمباران هواپیماها و موشکها و انفجارهای مکرر. سه سال از چهار سال دانشکده را در وضعیت جنگی گذراندیم. شماری از دوستان ما از دانشکده به جبهه رفتند، تعدادی مجروح و جانباز شدند و تعدادی دیگر هرگز به دانشکده برنگشتند...!!
يكي از درسهاي آن نيمسال تحصيلي، درس جامعهشناسي توسعه(!) بود كه استاد شيرينسخن و آذريزبان ما دكتر سيفالله سيفالهي تدريس ميكرد. اين درس دو واحد بود و چه نام بامسمايي داشت: «جامعهشناسي توسعه». به راستي كه جنگ، موشك، بمب، دود، شهر، مردم، توسعه و...! چه كسي ميتوانست اين كلمات را در يك عبارت به هم پيوند دهد و معناي زندگي، زنده ماندن و اميد و توسعه را از آن بركشد؟!
دكتر سيفالهي درس ميگفت، از توسعه و نظريههای علمي و تجربههاي جهاني.... كه ناگهان گرووم... گرووم... گرووم...!! موشكها و بمبهاي هواپيماها به نقاطي از تهران به زمين كه نه... به شهر... به مردم... اصابت ميكرد. در پي آن دودی بر میخاست... و سپس آژيرهای اخطار خاموش ميشد و تا اطلاع ثانوي، ما موقتاً زنده میماندیم!
آنگاه دکتر سیفالهی دوباره ادامه داد و گفت: توسعه بر چند نوع است، توسعه اقتصادي، توسعه سياسي و توسعه فرهنگي...!
فردا دوباره همين كلاس و كلاسهاي ديگر در آن مجموعه برگزار ميشد و همين بحثها همچون همان آژيرها، موشكها و بمبها و شيونها تكرار میشد ولی " توسعه"، حداقل در كلام و در کلاس ترم موشكي ما حرف رایج بود.
ادامه دارد...