ماجراهای کلاردشتی (قسمت سی و یکم)

پنج شنبه, 07 بهمن 1400 ساعت 12:36 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

اقامت در کانتینر:

روزهاي دانشكده بدين منوال مي‌گذشت. روزها به كلاس مي‌رفتم و شب‌ها به همان تك اتاق خيابان سوسناب نظام‌آباد كوچه شهید احمدي بر مي‌گشتم. حالا ديگر يك دوست هم‌اتاقي هم داشتم. مهران حاتمی، كه هم‌رشته من در دانشكده و اهل تنكابن (شهسوار) بود. سال اول دانشكده را در همان جا مانديم و در سال دوم تقاضاي استقرار در خوابگاه را به مسئول امور دانشجويي ارايه كردم. خوابگاه اغلب به دختران دانشجو اختصاص داشت و پسران دانشجو فقط در صورتي كه رزمنده يا خانواده ايثارگران جنگ بودند، امكان استفاده از خوابگاه را داشتند. بنابراين پيگيري من براي خوابگاه به سختي و پس از مدت‌ها به نتيجه رسيد آن هم در جمع دانشجوياني كه از همان گروه واجد شرايط بودند و آن هم در يك كانتيتر از مجموعه كانتينرهاي متعلق به دانشگاه علامه كه در منطقه ميني‌سيتي در شمال غرب تهران در محوطه كتابخانه مركزي دانشگاه مستقر بود. در آن كانتينر چهار نفر از گروه ما در يكی از دو اتاقك کانتینر بوديم؛ من و يك نفر دانشجوی بوشهری(محمد زارع) و دو نفر دانشجوی آذري (جابری و سالاری). در اتاقك روبروي ما كه درهاي آنها مقابل هم باز مي‌شد و يك ورودي داشت، چهار دانشجوی ديگر كه بوشهري و اصفهاني بودند سكني داشتند.

در كانتينرهای مجموعه ميني‌سيتي حدود پنجاه نفر دانشجو مستقر بودند. ما امكانات اندكي داشتيم ولي بهتر از خانه‌هاي اجاره‌اي خارج از دانشگاه بود، چون اغلب دانشجویان به‌طور معمول مشکل مالی دارند و این کانتینرها رایگان بود و یا اجاره اندکی داشت که بعدها باید به صندوق رفاه دانشجویان می‌پرداختیم.

ما چهار نفر در آن كانتينر هيچ وسيله رفاهي يا سرگرمي نداشتيم به استثناي يك راديو ضبط كه دانشجوي مالك آن اجازه استفاده از آن را به كسي نمي‌داد. من خيلي دلم مي‌خواست كه از موسيقي و آواز روحبخش استاد شجريان استفاده كنم ، بنابراين روزهايی كه كلاس نداشتم در خلوت خوابگاه (كانتينر) دزدكي و بي‌اجازه، شجريان گوش مي‌كردم كه شفای روحم بود و تمدد اعصابم. اين محدوديت فقط به خاطر عدم اجازه از دستگاه پخش صوت نبود بلكه بيشتر از آن به دليل ممنوعيت هر نوع موسيقي در آن سال‌ها بود كه شجريان اغلب در نوك پيكان اين ممنوعيت‌ها بود. در آن سال‌ها گاه مأموران از داشبوردهاي خودروها در ايستگاه‌هاي ايست و بازرسي، كاست‌هاي موسيقي را تجّسس و توقيف مي‌كردند تا چه رسد به موقعيتي رسمي و دولتي مثل خوابگاه‌هاي دانشجويي و اين كانتينرهاي ما!

اين سال‌ها اواسط جنگ طولاني ايران و عراق بود و من، خود چندين بار هواپيماهاي مهاجم عراقي را در ارتفاع بسيار پايين ديدم كه براي در امان ماندن از آتش ضدهوايي‌هاي تهران پس از بمباران پایتخت، کاملاً به زمین نزدیک می‌شدند و از ناحيه‌ي مینی‌سیتی و از فراز کانتینرهای ما دور مي‌شدند.

ما دو سال از سال‌هاي دانشكده را در آن خوابگاه خاص به سر آورديم. در سال چهارم دانشكده، ما را به يك هتل متروكه قديمي در چهارراه يوسف‌آباد تهران (تقاطع خیابان‌های جمهوری و حافظ) كه به «پارك هتل» معروف بود، منتقل كردند. من به اتفاق سه نفر ديگر در اتاق شماره 317 مستقر شدیم. در اينجا هم امكانات رفاهي و بهداشتي ما ناكافي بود. يك وان كهنه و رنگ و رو رفته در اتاق شماره 317 بود كه يكي از دانشجويان با سيم‌پيچي من‌درآوردي، سيم و اتصالات آن را به پريز برق وصل مي‌كرد و دستگاه را داخل وان پر از آب قرار مي‌داد و آب وان كم‌كم به جوش مي‌آمد. او نام اين دستگاه را به طنز «رآكتور آبي» گذاشته بود و ما به اين روش استحمام مي‌كرديم.

 

ادامه دارد...

خواندن 412 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
کد: 1100