ورود به دانشگاه:
ورود به دانشگاه براي من همچون روياي يك سردار براي تسخير قلعه و دژي سخت گذر بود. اين سخني مبالغهآميز نيست. نسل ما به خوبي به ياد دارد كه علاوه بر رقابت سخت در كنكور سراسري براي ورود به دانشگاه ، براي افرادي چون من مشكلات گزينش و مانعتراشيهايي از آن نوع حتي اهميت كنكور را تحتالشعاع قرار ميداد. من براي قبولي در كنكور هيچ مشكلي نداشتم و هميشه آماده قبولي در هر آزموني از جمله كنكور بودم ولي هميشه آماده مردودي - به دلایل پیش گفته - هم بودم كه بعد از هر آزمون به سراغ من ميآمد.
اكنون اين سردار رؤیاپرداز به قلعهاي كه آرزويش را داشت وارد ميشد؛ حال بايد به حفظ آن نيز همت گمارد.
براي ثبت نام رسمي به دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه، در خيابان بخارست تهران هدايت شديم. فضاي رؤيايي دانشگاه برايم آن قدر مهيج و آرماني بود كه گويي صرف ورود به دانشكده اقتصاد را تحقق رؤياهايم ميپنداشتم و تحقق ارادهام را جشن ميگرفتم و اگر ادامه تحصيلي هم در كار نبود به نوعي رضايت خاطر دست يافته بودم كه مرا اقناع ميكرد.
در صف ثبتنام، آقاي سلمان باقريان يكي از دبيران دوره دبيرستانم را ديدم. ایشان دانشجوی ترم آخر در رشته اقتصاد بازرگاني در آن دانشگاه بود. وقتي مرا در صف دانشجویان جدید دانشگاه علامه ديد با خوشحالي به استقبالم آمد و پس از احوالپرسي كوتاهي گفت: شنيدم تو رتبه خوبي داشتي! گفتم بله قربان رتبه من 2۲4 شده. آقاي باقريان پرسيد پس چرا با اين رتبه خوب رشته علوم اجتماعي را انتخاب كردي؟ گفتم قربان دليلش علاقه زيادي است كه از دبیرستان و حتی قبل از آن به رشته جامعهشناسي داشتم. او هم با تبسمي كه در آن نوعي تأييد یا انتقاد بود خداحافظي كرد و رفت.
هر صبح كه وارد محوطه دانشكده علوم اجتماعي در سه راه ضرابخانه و خيابان كتابي آن سالها (كه اكنون خيابان شهيد گلنبي خوانده ميشود) ميشدم، نخست در تابلوهاي اعلانات دانشكده كنجكاوي ميكردم كه مبادا نامم را براي احضار به آموزش يا گزينش يا... نوشته باشند و نقشه من برای ادامه تحصیل لو رفته باشد و حضور من در دانشگاه و آن هم در رشته حساس علوم اجتماعي و جامعهشناسي كشف و خنثی شود!
در هر حال در هالهاي از خوف و رجاء وارد دانشگاه شدم و در اولين روز، جلسه توجيهي مديران دانشگاه و دانشكده بود كه راه و رسم تحصيل در دانشكده و مقررات و اصطلاحات مهم را براي ما توضيح دادند و البته برخي «خطوط قرمز» را كه مهمترينش مثل هميشه حفظ حجاب بود، يادآور شدند كه خوشبختانه اين يكي دامنگير من در آن روزگار نبود.
اولين روز دانشكدهام يازدهم آبان 1364 بود. اولين كلاسم نيز درس مباني جمعيتشناسي بود كه دكتر اسدالله معزي تدريس ميكرد. ناگفته نماند كه اين اولين حضور من هم اشتباه بود و بعد از نيم ساعت وقتي استاد حضور و غياب كرد ونام مرا از لیست دانشجویان آن درس نخواند، متوجه شدم كه بايد در كلاس بعدي دكتر معزي در همين درس حاضر شوم.
حضور در كلاس و استماع صحبت استادان و دانشمندان و آن هم در رشتهاي كه سخت دلبسته و شيفته آن بودم، لذتي است كه حتي امپراتوران و پادشاهان از آن محرومند. شايد هم من زیادی خوشبين بودم و يا شايد عشق و شيفتگي من به جامعهشناسي چنين احساسي در من ايجاد ميكرد، شايد هم طعم شيرين پيروزي بود بعد از دورهاي طولاني از ناكامي و شكست!
من هرگز در مدرسه و دانشكده كلمهاي را براي امتحان و نمره و معدل و مدرك و اشتغال و... نخواندم. براي من مداخله در نبرد بزرگان و مشاجرات علمي پيشكسوتان علمالاجتماع از هر هدف ديگري در اين جهان مهمتر و ضروريتر می نمود.
اين جوان شهرستانی پرشور ميخواست بداند چرا ماركس اين قدرت فكري و علمي را داشت كه توانست بيش از يكصد سال تمام جهانيان را به خود مشغول دارد؟ نيمي از ملتها و دولتهای قرن نوزدهم و بیستم را به مخالفت با آراء و افكار خود برانگيزد و نیمی دیگر را به موافقت. چگونه آگوست كنت ميخواست يك "مذهب بشرساخته" عرضه كند؟ ماكس وبر چگونه عقل بشر را روشنی و رهايي بخشيد و حتي دورتر چگونه كانت، دكارت ، منتسكيو، ژان ژاك روسو و ديگران توانستند كاري كنند كه انسان را به خود بشناسانند؟ قرنها جهل و جور و فساد را كالبدشكافي كنند، آزادي و توسعه را بنيان نهند و متفکران مسلمانی چون فارابی، غزالی و ابن خلدون چگونه توانستند با بهرهگيري از اسلام و فرهنگ دینی، آميزهاي از خِرد، ايمان و شوق نواندیشی بيافريند؟ آنها كه در شمار متولدين دهههاي سي و چهل هستند، اين ادبيات را خوب ميشناسند و ميدانند كه من سخني به گزاف نگفتهام.
اين علقهها و پيشينه ذهن از من دانشجويي ساخت كه همواره يك طرف دعوا در منازعات فكري و علمي در دانشکده بودم و نیمی از مجموعه مباحث و نظريههايي را كه در دوره کارشناسی و در قالب درسها و واحدها عرضه ميشد، قبلا در دوره دبيرستان و به صورت مطالعه آزاد خوانده بودم. عشق و نشاطي كه به فراگيري داشتم، استادان را متوجه شوق من به آموختن كرد و گاه شگفتزده ميپرسيدند كه تو كجا اين مباحث را گذراندي و چگونه به اين نظريهها و نحلهها ی علمی آشنايي قبلی داري؟
اين شور و علاقه به علوم اجتماعي مرا در نظر استادانم دانشجويي مستعد و شايسته حمايت جلوه ميداد. گاه نیز از جانب استاداني كه سختگیر بودند و معمولاً كسي توجه آنها را جلب نميكرد، حمايت، تشويق و نمره عالي دريافت ميكردم، و اين به واسطه مشاركت فعالانه در مباحث كلاس بود كه شيوه من از دوران دبستان تا دبيرستان و اينك در دانشگاه بود. من همیشه پاي ثابت بحثهای کلاسی بودم.
موفقيت درسي نسبتاً خوب من در دانشكده كمكم توجه ديگر دانشجويان و به ويژه دختران دانشجو را به سوي من جلب كرد. آنها در وقت و بيوقت و حتی روزهای تعطیل درسها و سئوالات خود را از من ميپرسيدند و من روز به روز انگيزه و اعتماد به نفس بيشتري را تجربه ميكردم، بهويژه كه جز در امور درسي، مورد توجه دختران نبودم و مهارت ارتباط با آنها را هم به درستي نميدانستم.
ادامه دارد...