خبر بزرگ:
سرانجام در عصر بيستم مهرماه 1364 وقتي از محل كارم - دبستان رسالت - يكراست براي خريد روزنامه و ويژهنامهي اعلام نتايج كنكور به دكه روزنامهفروشي در نظامآباد رفتم، گويي حمل اين يك شماره روزنامه تا منزل برايم سنگين بود؛ آيا ميتوانم نام خود را در انبوه نامهاي پذيرفتهشدگان دانشگاه ببينم؟ چگونه ميتوانستم يك پيروزي را در سبد شكستهاي رنگارنگ خود بنشانم؟ آيا من جزو پذيرفتهشدگان هستم؟ آيا اگر پذيرفته شوم چه خواهد شد و بالاخره، اگر پذيرفته نشوم چه ميشود؟ در روزهاي منتهي به اعلام نتايج كنكور، من سناريوها و گزينههايي را براي احتمال شكست مجدد خود طراحي و تمرين كرده بودم؛ در همان حال كه براي موفقيت احتمالي خود نيز طرحهايي داشتم.
در ويژهنامه كنكور سال 1364 در ستون حرف «م» به دنبال نام خانوادگي «ملكپور» ميگشتم. با اين نام خانوادگي چندين نفر پذيرفته شده بودند و يكي از آنها همنام من، "علي ملكپور"!! قبولي من در اولين انتخابم از 12 رشته انتخابي و در كد رشته 927 رشته علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي درج و اعلام شد.
... و بالاخره من پس از چهار سال تاخير و انتظار به دانشگاه راه يافتم و آن هم رشتهاي كه از سالها پيش دلبستگي من به آن محرز بود و هر بار اگر بخواهم دانش و رشتهای را دنبال كنم، باز هم علوم اجتماعي و جامعهشناسي را بر ميگزينم.
روياي دانشگاه
شوق دانشگاه و فرصتهاي آن
ذهن ما بگرفته روزان و شبان
جان ما را علم باشد چون نفس
جان بيدانش نشايد هيچ كس
شوق بيوصفم بدان دارالامان
مقصد و مقصود هر پير و جوان
صبر و جهد و آزمون پر فراز
سد «تأييد» و اميد راه باز
بعد صبرم راه من هموار شد
لطف ايزد، همتم را يار شد
چون كه دانشگاه و ديوار و درش
آجر و سنگ و كلاس و دفترش
جملگي خاصيتي دارد چنان
روشنيبخش ضمير مردمان
زانکه فكر و ديدهها و پیشهها
نو شود در بيشهی اندیشه ها
از ميان رشتههاي علم و فن
من ز "علمالاجتماع" دارم سخن
تا که از رفتار و خُلق مردمان
نكتهها آموزم و گیرم نشان
چشمههاي علم استادان من
باز شويد گرد هر جهل و محن
اينچنين، خوان تلمّذ باز شد
اشتياقم نو به نو آغاز شد
ادامه دارد...