ماجراهای کلاردشتی (قسمت بیست و یکم)

یکشنبه, 07 آذر 1400 ساعت 09:47 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

عمله‌ی آرمانگرا

 

در هر حال بعد از اعلام تعطيلي دانشگاه‌ها‌و با گرفتن مدرك ديپلم به جمع صميمي كارگران ساختماني "استاد نصير اِزوجي" معمار سرشناس كلاردشتي پيوستم كه حالا جمعي اغلب تحصيل‌كرده دبيرستاني و شماري هم دانشجو بودند كه به اقتضاي اوضاع و احوال جاري آن زمان، جملگي قلم و كتابت را به زمين گذاشته و قلم عمارت (قلم بنايي، بيل و كلنگ) را برداشتند تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد!

در مجموع از تابستان سال 1356 تا پاييز سال 1363، بيش از ۷ سال به كار ساختماني و انواع ديگر كار يدي مشغول بودم. البته در سال‌هاي تحصيل در دبيرستان فقط در فصل تابستان به كارگري اشتغال داشتم ولي از خرداد سال 1360 و پس از اخذ ديپلم و تعطيلي دانشگاه‌ها، به طور تمام وقت و روزها و ماه‌هاي مستمر به كارگري و عملگي پرداختم و در حدود 40 ساختمان ويلايي در منطقه از ابتدا تا انتها با كار و مشاركت من در نقش کارگر ساختمانی (عمله) روزمزد ساخته و تحويل شد.

در سال‌هاي دهه 50 و 60 در ساختمان‌ها غالباً سنگ و آجر به‌كار مي‌رفت و كار حمل و جا به‌ جايي سنگ‌ها، طاقت‌فرسا بود.

معمارها و بنّاهايي كه من در آن سال‌ها به عنوان يكي از كارگران ساختماني، زير دست آنها بودم، به شرح فهرست زير است:

آقايان استادکاران و بنّايان:

1- نصير اِزوجي

2- امير اِزوجي

3- فرامرز اِزوجي

4- سبحان (ذبیح‌الله) جوانمرد

5- محمدعلي جوانمرد

6- يارمحمد اِزوجي

7- ولي ملك‌پور

8- محمد مددپور

9- احسان دراسرايي

10- رضوان اِزوجي

11- سلطان اِزوجي

آنها همگي دوستان زحمت‌كش من بوده‌اند و بين ما تاکنون نیز رابطه‌اي صميمي برقرار است. سرپرستان من در كارگاه‌هاي ساختماني غالباً افراد و استادكاران شناخته شده در كلاردشت هستند و شماري از آنها هنوز هم مشغول فعاليت حرفه‌اي در بخش ساختمانند.

حاصل آن كارهاي سخت و مداوم، نوعي مهارت و ورزيدگي جسمی و روانی را براي من فراهم ‌آورد كه تا سال‌ها پس از آن، سخت‌كوشي و صبوري را در پي داشت، به نحوي كه از آن سال‌ها و تا به امروز كمتر مسئله و مشكلي در نظرم غيرقابل تحمل مي‌نمايد و گويي نيرويي در من بيدار است و ندا مي‌دهد كه در زندگي هيچ باري سنگين‌تر از سنگ‌هاي سترگ ديوارها و ساختمان‌ها نيست كه بر دست‌ها و شانه‌هايم حمل مي‌كردم؛ سنگ‌هايي كه در آن سال‌ها از مصالح اصلي خانه‌ها و ويلاهای کلاردشت به شمار مي‌رفت، و نیز عرصه‌هاي زندگي، كار ‌و تلاش، سخت‌تر از زمين‌ها و صخره‌هایی نيست كه ما قطعه‌قطعه و به نيروي دست‌هايمان با كلنگ و تيشه و قلم و به زحمت و صبر مي‌شكافتيم. پس مي‌توان - و بايد - به رغم همه ناملايمات و نامرادي‌ها، زندگي را زیست و سرزندگي پيشه كرد و اين گونه روزگار به سر آورد.

آن روزها من و دوستانم در لابلاي سنگ و ‌آهن و آفتاب و آجر، دلبسته انديشه‌ها و آرمان‌ها نيز بوديم و روزان و شبان دستي به كار و زندگي سخت داشتيم و دستي و ديده‌اي به سراپرده‌ي افكار بزرگان قديم و جديد كه زندگي چيست؟ آزادي كدام است؟ هدايت چيست؟ و خدمت و سعادت چگونه است؟

من و دوستانم در آن سال‌ها درست فكر مي‌كرديم؛ ما نمي‌خواستيم كه زير چرخ‌هاي تاريخ و اجتماع خود لِه شويم؛ ما نمي‌خواستيم كه زندگي و شرايط اجتماعي و اقتصادي و سياسي ما را چون كهنه‌برگي روان در جويباران با خود ببرد؛ ما مي‌خواستيم تقدير خود را به سرپنجه تدبير بنگاريم؛ نه چون برگي در باد، بلكه چون جويباران، چون سردآبرود، راه خويش در پيش گيريم و در مسير دريا بخراميم و بمانيم تا بعد...!

 

از سوي ديگر اما، اوضاع چندان خوشايند نبود، فضاي جامعه و سياست ملتهب بود؛ تنازع گروه‌ها و تنش‌هاي پساانقلابي، ايران را مستعد حوادث مي‌ساخت. جنگ ايران و عراق هم مزيد بر علت شده بود. فضاي عمومي هاله‌اي از بيم و تاريكي را القا مي‌كرد. مردم گاه در صف دريافت انواع كالاها و اعانات سهميه دوران جنگ بوده و گاه در تب و تاب اخبار جبهه‌ها، گاه در انديشه‌معاش و گاه اندوهگين از اخبار ترورها و بمب‌گذاري‌ها و... من و دوستان كارگرم به عملگي در ساختمان‌ها و هر روزه بر سر كاري بوديم نه راحت‌تر از ديروز و نه سخت‌تر از فردا!

سال‌هاي 60، 61 و62 بدين منوال سپري مي‌شد.‌ در همين سال‌ها من بيشترين و سخت‌ترين كارهاي ساختماني و كشاورزي را تجربه مي‌كردم و در اين گير و دار بيشترين كتاب‌ها را نيز مي‌خواندم، زيرا كتاب تنها پناه من و بشارت روزهايي بود كه من اميد آمدنش را داشتم.

 

ادامه دارد...

خواندن 445 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
کد: 1082