ماجراهای کلاردشتی (قسمت بیستم)

پنج شنبه, 04 آذر 1400 ساعت 17:41 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

دانشگاه؛ ورود ممنوع!

از سال سوم دبيرستان (سال تحصيلي 59-1358) به تدريج متوجه كنكور شدم، مي‌بايستي برنامه‌اي براي قبولي در كنكور سخت آن زمان دانشگاه‌ها فراهم مي‌آوردم. پيش خود تصور مي‌كردم كه احتمال ورود من به دانشگاه بسيار زياد است. چون به تأييد همه دبيران و شماري از دانشجويان پیشگام کلاردشتی كه مرا مي‌شناختند، من استعداد و استحقاق قبولي در يك رشته خوب را داشتم. اين البته انتظار بالايي بود چون قبولي در كنكور دانشگاه‌ها در آن‌سال‌ها و با وجود سهميه‌هاي نهادها، بسيار سخت و دست‌نيافتني بودو تعداد رشته‌ها و پذيرش در هر رشته خيلي كم و محدود بود.

من اما روز به روز آماده‌تر مي‌شدم. صرفاً براي قبولي در دانشگاه درس نمي‌خواندم، بلكه براي رشته‌ها و دانشگاه‌هاي خاص مورد نظرم درس مي‌خواندم. در سال چهارم دبيرستان در آستانه كنكور سال 1360 تقريباً مطلبي در مجموعه كتاب‌ها يافت نمي‌شد كه من بدان تسلط نداشته باشم. در اوج آمادگي و دورخيز براي شركت در كنكور همان سال بودم كه ناگهان از راديو يك خبر پخش شد: «كليه دانشگاه‌ها و مراكز آموزش عالي تا اطلاع ثانوي تعطيل است.»

"انقلاب فرهنگي" دليل اين تعطيلي و تعويق برگزاري كنكور سراسري بود. آن سال نه تنها من به دانشگاه نرفتم، بلكه بسياري از دانشجويان نيز از دانشگاه‌ها به شهرها و خانه‌هاي خود برگشتند!

کارگرِ مزرعه

از سال سوم راهنمايي به بعد هر سال تابستان و بعد از آخرين امتحان خرداد ماه با معرفی و حمايت برادر بزرگم كه كارمند ايستگاه كشاورزي كلاردشت بود، به كارگري در مزرعه دولتي محل كار او مشغول مي‌شدم و تقريباً تمام 3 ماه از 8 صبح تا 5/4 عصر به همراه چند كارگر مرد و زن به كارگري، وجين، آبياري و كارگري كمباين مي‌پرداختم. در اين فعاليت‌ها كار وجين مزارع گندم ايستگاه كشاورزي كلاردشت از همه سخت‌تر بود، چون در جمع 10 تا 15 نفر كارگر زن و دختر، من تنها كارگر مرد بودم و براي يك نوجوان خجالتي، كار روزانه در محيط مختلط سخت بود. با همهمه و شوخي‌هاي زنان و دختران چند بار به فكر فرار از مزرعه افتادم اما سركارگر مهربان مزرعه "آقاي يونس‌علي سامري" مانع مي‌شد و با دلجويي و حمايت دوباره مرا به جمع كارگران باز مي‌گرداند.

آن روزها كار در مزرعه با بيل و كلنگ، حمل لوله‌هاي 6 متري مخصوص آبياري در مزرعه وسيع ايستگاه كشاورزي و بالاخره كار در روزهاي گرم تابستان در فصل دروي گندم و جو و گرد و غبار آزاردهنده كمباين كه تا عصر بايد پا به ‌پاي آن در مزرعه راه مي‌رفتيم، همگي سخت و طاقت‌فرسا بود، ولي بعدها فهميدم براي سختي‌هايي كه در راه بود، چنان تحمل‌ها و تمرين‌هايي براي من مفيد و لازم بود.

به درستي گفته‌اند كه سختي‌ها و مشكلات اگر ما را نكشند، حتماً ما را قوي‌تر مي‌كنند. اعتراف مي‌كنم كه من به واسطه آن كارها و سختي‌هاي گونا‌گون به «قانون طلايي رنج» معتقد شدم. رنج‌ها اگرچه ناخوشايند است ولي نبايد از ياد برد كه "نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود" و نابرده رنج، قدرت انعطاف، تحمل و مهارت حل مسئله را نيز به درستي نمي‌آموزد و اگر من اختياري داشتم، امر مي‌كردم كه كودكان و نوجوانان، دوره‌ي برنامه‌ريزي شده‌اي براي چالش با مشكلات و رنج‌هاي از قبل هدايت شده، طي نمايند تا گوهر وجودشان شكوفا و جسم و جانشان استحكام يابد. كارشناسان عقيده دارند كه بخشي از ناهنجاري‌هاي خانوادگي و اجتماعي شايع در جامعه ما، به واسطه حذف عنصر كار و فعاليت هدفمند يدي (كه من آن را قانون طلايي رنج ناميدم) از برنامه زندگي و تربيت در خانواده‌هاي نسل نو مي‌باشد. شيوه‌اي كه در خانواده‌هاي گذشته اجباراً به كار گرفته مي‌شد.

 

 

 

ادامه دارد...

 

خواندن 444 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
کد: 1081