جوّگیر شدم!
يك شب از شبهاي ماه رمضان سال 1358 در مسجد وَلوال به رسم رايج آن ايام، جلسه سخنراني برگزار شد. همه اهالي جمع شده بودند. سخنران آقاي سید علیرضا موسوي، رئيس آموزش و پرورش منطقه كلاردشت بود. موضوع سخنراني را به ياد ندارم ولي در بخشي از سخنراني، آقاي رئيس به انتقاد از والدين پرداخت كه در كنترل فرزندان خود قصور ميكنند و به آنها اجازه ميدهند كه در مسايل سياسي و اجتماعي كه اقتضاي سن آنها نيست دخالت كنند.
من كه دانشآموز پايه سوم نظري بودم، در انتهاي سخنراني و در بخش پرسش و پاسخ برخاستم و در ميان جمع، پاسخ نسبتاً مفصل دادم و استدلال كردم كه دانشآموزان هم حق دارند در مسايلي كه به آنها مربوط ميشود ، مداخله و مشاركت كنند و اگر فرض شما (آقاي رئيس) را بپذيرم، آنها فقط زماني كه كاملاً بزرگ و مستقل شدند، ميتوانند در بحثها و اوضاع و احوال زمانه خويش مشاركت نمايند. حال پرسش اين است كه براي يك مشاركت عاقلانه و قانوني، تمرين و ممارست لازم است يا نه؟ اين ايدهها و نقشها نه تنها از دوران نوجواني و دبيرستان، بلكه حتي از دوران ابتدايي و كودكي بايد تمرين شود. بنابراين ما دانشآموزان بخشي از مسئله و بخشي از راهحل هر مسئله هستيم و حق داريم در حد خود فعاليتها و مشاركتهايي داشته باشيم.
اين حرفها به مذاق آقاي موسوي اصلاً خوش نيامد و تغيّر كرد. به همين دليل آن شب در مسجد محل، عدهي زيادي از من انتقاد كردند كه چرا يك دانشآموز در حضور رئيس فرهنگ و هيأت همراه كه ميهمان محل ما در شبي از شبهاي ماه رمضان بودند، جسارت كرده و موجب رنجش خاطر ايشان شده است. گروهي ديگر هم البته تأييد و تحسينم كردند كه «بله» خوب گفتي و صادقانه حرف زدي و مهمتر از همه اين كه دانشآموز بودي و از حفظ توانستي ده دقيقه در اين جمع بزرگ، بيلكنت و لرزش حرف بزني!!
هنوز هم نميدانم چرا من در آن شب جوّگير شدم و احساس مسئوليت كردم كه جواب بدهم و اظهار نظر كنم؟ آن هم در برابر عاليترين مقام فرهنگي و آموزشي منطقه كه من عضو كوچكي در يكي از آموزشگاههاي تحت مديريت او بودم. از آن شب به بعد من كمكم مخالفاني در وَلوال و كلاردشت پيدا كردم كه آنها در سرنوشت آينده من مؤثر بودند و حداقل 15 سال طول كشيد تا بعدها فهميدم كه چقدر مديون همان مخالفان و منتقدان خود هستم.
ادامه دارد...