مطالعات غیردرسی
در پايه تحصیلی سوم راهنمايي، كم و بيش مطالعاتي را در باب قرآن شروع كردم. مادرم به شدّت شيفته قرآن بود و دوست داشت كه من با قرآن مانوس باشم. كنجكاوي من و تشويق مادر موجب شد كه دورهاي نسبتاً طولاني قرآن بخوانم و تفسير آيات را پيگيري كنم. تنها تفسيري كه در كتابخانه مسجد وَلوال در دسترسم بود، تفسير نمونه آقاي ناصر مكارم شيرازي بود كه از قضا مفيد و عالمانه نوشته شده بود و براي من تازه آشنا با قرآن بسيار مغتنم بود كه ترجمه، شأن نزول و تفسير مفصل هر يك از آيات قرآني را به دقت بخوانم. چندين جلد از اين تفسيرها را زماني كه 15ساله بودم، خواندم و بهرهي وافر بردم.
در همان سال نخستین آشنایی من با کتابهای دکتر علی شریعتی رقم خورد. این آشنایی بعدها در شخصیت و زندگیام سخت مؤثر افتاد.
همچنین به طور جدّی، پیگیر آثار و نوشتههای صادق هدایت، جلال آلاحمد، مهدی اخوان ثالث (م.امید)، احمد شاملو و برخی اندیشههای اسلام حوزوی از جمله مطالعه مستمر مجله مکتب اسلام بودم. از اوان نوجوانی تاکنون هیچ گاه ارتباط مستمر و روزمره من با ادبیات کلاسیک فارسی قطع نشده است. راستش را بخواهيد برای زیستن بیچاشنی نثر سعدی و طعم غزل حافظ و حکمت مولانا و سِحر کلام سهراب سپهری و جسارت فروغ فرخزاد، ارزش چندانی قایل نیستم.
خاطرات و خطرات
سالهاي راهنمايي تحصيلي را بدين گونه و در سه پايه تحصيلي به پايان بردم. سالهايي كه البته كلاردشت به لحاظ اوضاع اجتماعي و اقتصادي آرام به نظر ميرسيد، ولي جامعه ايران ميرفت كه به تدريج در تب انقلاب و التهاب فرو رود. التهابي كه اگر نيك بنگريم، درست در لحظاتي كه ميپنداريم همه چيز آرام است، شكل ميگيرد و آنهايي را كه بايد، غافلگير ميكند.
در آن سالها كلاردشت به تدريج شهرهي شهرهاي ايران ميشد و كم و بيش گردشگران به اين ديار ميگراييدند تا در سالهاي بعد، تقدير كلاردشت نيز به گونهاي ديگر رقم بخورد.
به همراه دوستان نوجوانم سخت به رؤياپردازيهاي كودكانهمان دلبسته بوديم. عصرهاي زمستان پربرف كلاردشت همه روزه به بلنديهاي قلهاي كه مشرف به غرب محله وَلوال بود، ميرفتيم و اين قله «كوهسنگي مكاء» (مكاگَرَك) است؛ ما در ارتفاع بالا در مسير قله (رَجِه) با كفشهاي پلاستيكي ايستاده و يا نيمخيز به شيوه اسكيبازان تمام مسير حدوداً 500 متري را با سرعتي باورنكردني تا پايين قلة پربرف طي ميكرديم و باز دوباره همه مسير را بالا رفته و هر روز تا دهها بار اين بازي و تفريح پرمخاطره را تكرار ميكرديم.
آن قلهي زيبا همچنان پرصلابت در جاي خود ايستاده است و هر بار كه در برابرش ميايستم، از هيبت آن بياراده به شكوه طبيعت كرنش ميكنم و سرود مهر و تواضع بر جان و زبانم جاري ميشود.
آن جنب و جوش بيوقفه كه در كارِ خانه و مزرعه و بازيهاي تابستاني و زمستاني در كودكي و نوجواني ما جاري بود، ما را به چنان مهارت و مقاومتي ميرساند كه بعد از سالها آثار و ثمراتش در جسم و جانمان باقي مانده است.
ما از دشت و جنگل و مرغزار، بخشندگي آموختيم و از كوه و صخرهها، سرسختي و مقاومت در برابر كژمداريها و چالشهايي كه بعدها در زندگي هر يك از ما رقم خورد، سختيهاي تحصيل، كار، سازمان، جامعه، كشور، سياست و... همه چالشهاي زندگي در ايران.
گاهي نيز جمعههاي زمستان به جنگل ميرفتيم و با تبرهاي كلاردشتي تنه درختان خشك و افتاده بر زمين را تراشيده و صاف ميكرديم و به آن «هال» ميگفتيم و با ايجاد شياري گِرد در يك سر تنهي درخت، طناب را در شيار قرار داده و بر زمين برفي و لغزنده ميكشيديم. طول اين تنههاي سنگين گاه به سه متر و قطر آن از 40 تا 70 سانتيمتر بود.
به سرازيريهاي ارتفاعات كه ميرسيديم بر همان تنه به شدّت شتابان مينشستيم و در سراشيب كوه (رَجِه) با سرعت بسيار زياد به پايين قله ميرسيديم. در اين بين گاهي بر اثر سرعت و نوسان شديد تنهي سنگين درخت به اطراف پرت ميشديم، ولي انبوه تودههاي برف در اطراف مثل تشكهاي نرم از ما حفاظت ميكرد.
در يك مورد وقتي يكي از نوجوانان تازه وارد بر همين تنههاي بزرگ و سنگين سوار شد، طناب (هال) را به دور دست و بازوي خود پيچانده و محكم كرد، وقتي تنه درخت در سرازيري برفِ لغزان شتاب گرفت، او به كناري پرت شد ولي نتوانست طناب را به موقع از دست و بازوي خود باز كند و با همان سرعت همچون قطعهاي سبك به دنبال (هال) كشيده شد.
او بعدها تعريف ميكرد وقتي در سرازيري به دنبال تنهي درخت، بياراده و نااميد با سرعت باورنكردني بر زمين كشيده ميشدم، سرعتم چنان بود كه گويي مرگ را به چشم خود دیدم. در واقع او به نحو معجزآسایی از مرگ نجات یافته بود.
در آن زمستانهاي پربرف كلاردشت هر يك از ما كم و بيش مخاطراتي از اين نوع را تجربه ميكرديم و اين كار و تفريح زمستانه ما بود.
ادامه دارد...