ماجراهای کلاردشتی ( قسمت دهم)

دوشنبه, 26 مهر 1400 ساعت 19:04 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

 

ماجراهای کلاردشتی

(قسمت دهم)

 

 

"جور استاد به از مهر پدر"

در سال‌هاي راهنمايي تحصيلي، يكي از دبيران ما كه از قضا خوب هم درس مي‌داد، عادت جالب و شگفتي داشت. او دستور داده بود كه همه دانش‌آموزان هر شب مسواك كنند. دندانهايمان را نيز در ابتداي كلاس هر هفته كنترل مي‌كرد. علاوه بر اين، همه ما مي‌بايستي يك دستمال تميز داشته باشيم، يك خودكار آبي، يك خودكار قرمز و بالاخره يك خودكار ديگر كه مخزن جوهر آن كاملاً خالي از جوهر باشد، داشته باشيم كه البته راز اين خودكار مبرا از جوهر را تا امروز نفهميدم!

همه دانش‌آموزان، آن‌ سال‌هاي دور را به خاطر دارند كه مدارس و معلّمان آن دوران به تنبيه‌هاي سخت شهرت داشتند. در دوره‌ي راهنمايي اشتهای سيري‌ناپذير برخي از دبيران در نواختن تركه‌هاي محكم بر دست‌هاي دانش‌آموزان، تا سال‌ها كاستي نگرفت و هر بار به دليلي يا بهانه‌اي جمعي از محصلان، ميهمان آن تركه‌ها بودند. من نيز بعضاً مشمول آن لطف‌هاي گاه و بيگاه مي‌شدم، آن هم نه براي درس نخواندن، بلكه براي حاضرجوابي‌هاي به‌جا يا نابه‌جا كه خُلق دبيرانم را تلخ مي‌كرد و يا روزهايي كه دير به مدرسه مي‌رسيدم.‌ شدّت تنبيه و صداي زوزة تركه نازك در اثر برخورد با هوا و فرود آمدن چند باره آن بر دست‌هاي چپ و راست دانش‌آموزان عادت مألوف بود.

استثنائاً يك بار هم به خاطر درس تنبيه شدم و آن روزي بود كه دبير ریاضیات وارد كلاس شد و گفت: هر كس درس امروز را خوب حاضر نكرده اينجا كنار تخته‌سياه بايستد كه تنبيه شود. به جز من و يكي از همكلاسي‌هايم (حسين مهراني) - كه درس و سوادش غالباً از من بهتر بود - همه بچه‌ها كه حدوداً 25 نفر بودند از جاي خود برخاستند و در جلوي تخته سياه و روبه‌روي ميز و نيمكت‌هاي خالي از سكنه ازدحام كردند!! آن روز هر يك از همكلاسي‌ها 10 تركه خوردند نيمي به دست راست و نيمي ديگر به دست چپ،آن روز در جمع 250 ضربه با تركه‌هاي متعدد به دست‌ها نواخته شد. هر كس تنبيه مي‌شد به نيمكت خود بر مي‌گشت و مي‌نشست، با دلي شكسته و دست‌هايي خسته!.

آقاي دبير خطاب به ما دو نفر گفت:

- شما دو نفر نيامديد؛ احتمالاً شما درس‌هايتان را خوب ياد گرفتيد؟!

ما به اتفاق گفتيم: بله قربان ياد گرفتيم.

آقاي دبير با لحني جدي‌تر گفت:

- پس بفرماييد پاي تخته‌سیاه جواب بدین!

من و حسين كنار تخته‌سياه ايستاديم. او شروع كرد به پرسش از درس‌هاي حال و گذشته و هفته‌هاي قبل و حتي مباحث ریاضیات سال های قبل!

هر چه مي‌پرسيد من و حسين جواب مي‌داديم. او نيز آن قدر به پرسش‌ها ادامه داد تا بالاخره ما يكي پس از ديگري كم آورديم و از پاسخ درمانديم.

آقاي دبير گفت:

- ديديد كه شما هم درس را آن طور كه بايد ياد نگرفتيد و آنگاه شروع كرد به اعطاي سهم معوق ما از 10 ضربه با تركه‌اي كه در دست داشت و آن تركه حالا از ضربه‌هاي مداوم پوست انداخته بود!

يكي از دبيران كه از قضا بانویی باوقار و خوش‌گفتار بود، در تنبيه به شيوة آن سال‌ها، ابتكاري مهلك داشت و هر كس كه درس زبان انگليسي را حاضر نمي‌كرد يا تكليف را به درستي انجام نمي‌داد، مشمول اين ابتكار او بود. او سه عدد مداد يا خودكار را لاي انگشتان دانش‌آموزان نوجوان تعبيه مي‌كرد و آنگاه با فشار عمودي بر انگشتان بي‌نوا، آه از نهاد دانش‌آموز به فلك بر مي‌خاست!

چه بسا دانش‌آموزاني كه بدين شيوه‌ها از درس و مدرسه و علم گريزان شده و هرگز به مدرسه بازنگشتند.

ما البته به مصداق آن سخن سعدي بزرگ كه:

«جور استاد به از مهر پدر»، از هيچ يك از آن عزيزان، خاطر مكدر نداشته و تخم كين به دل نكاشته‌ايم و بي‌گمان هر چه آموختيم، خوشه‌اي بود كه از خرمن دانش آنان اندوختيم.

 

ادامه دارد...

خواندن 390 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
کد: 1065