ماجراهای کلاردشتی (قسمت نهم)

پنج شنبه, 22 مهر 1400 ساعت 19:31 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

کتابخوان تازه‌وارد

در همان سال‌ها كم‌كم مسايل اجتماعي و سياسي هم براي ما مهم مي‌شد. به ياد دارم دوستی مرا به كتابخانه تازه‌تأسيس مسجد وَلوال دعوت كرد و با هم رفتيم و كتاب‌ها را نگاه كرديم و دو كتاب امانت گرفتم كه بخوانم. اين رخداد مهمي در زندگي اجتماعي من بود. من به كتاب و كتاب‌خواني علاقمند بودم و مشتاق عضويت در كتابخانه و افزودن به شمار كتاب‌هايي كه مي‌خواندم، شدم.

به‌تدريج اسم من در ورقه امانت اغلب كتاب‌ها - كه در انتهاي كتاب‌هاي كتابخانه چسبانده شده بود - درج مي‌شد. اين فرصتي طلايي بود كه چيزهاي جديد بخوانم و كتاب‌هايي را در اختيار داشته باشم كه به واسطه فقدان كتاب‌فروشي، امكان خريد آنها در كلاردشت نبود. علاوه بر اين در جمع دوستان چهره موفق‌تري از خود عرضه مي‌كردم و اين خود مي‌توانست ضعف مرا در فوتبال جبران كند. ورزشي كه مهارتم در آن تعريفي نداشت و تيم‌هاي محله به وجودم در گروه خود افتخار نمي‌كردند.

به واسطه عضويت در كتابخانه، دوستان جديدي پيدا كردم و چند دانش‌آموز هم‌ولايتي بزرگتر و درس‌خوان دبيرستاني مرا مورد تشويق قرار دادند.

يكي از تأثيرگذارترين دوستان آن سال‌ها سيدكيومرث حاجي‌نوري بود كه افق‌هاي جديدي برايم گشود و تشويق‌هاي او خودباوري وصف‌ناپذيري را برايم ارمغان آورد. خود كيومرث بعدها به دانشگاه شيراز رفت و در رشته علوم آزمايشگاهي دكتر شد.

او در آن سال‌ها راه علم و دانشگاه را به من و شماري ديگر از نوجوانان محل نشان داد و از اين رو در شمار معلّمان معنوي من مقام بالايي داشت. اين دكتر جوان همواره به واسطه نوع‌دوستي و خُلق نيك و شوخ‌طبعي، محبوب همگان بود و كسي از نيكي و خدمتش بي‌نصيب نماند.

در آن روزها من بسيار كتاب مي‌خواندم و هر چه بيشتر مي‌خواندم احساس تشنگي و نياز بيشتري داشتم و «اراده به دانستن» در من شعله‌ورتر مي‌شد. من به راستي به گونه‌اي سيري‌ناپذير مي‌خواندم و فكر مي‌كردم. مطالعات من به كتاب‌هاي مذهبي و تاريخ اسلام محدود نبود و ساير حوزه‌هاي معرفتي را نيز در بر مي‌گرفت. و اين مي‌توانست براي يك كشاورززاده‌ي سال‌هاي دهه 50 خورشيدي نويدبخش باشد.

 

انجمن ادبی نوجوانان

در تمام دوره سه‌ساله راهنمايي شماري از دوستان محفل كوچك علمي و ادبي داشتیم و انديشه‌هاي آن سال‌ها را براي يكديگر روايت مي‌كردند و از هم ياد مي‌گرفتند. وَلوال در آن برهه شايد پرتحرك‌ترين كانون انديشه‌ورزي در مقياس يك شهر كوچك و دورافتاده بود.

علاوه بر كتاب‌خواني هر روزه، من و برخي از دوستانم، سخنراني‌ها و برنامه‌هاي علمي و ادبي راديو را گوش مي‌كرديم و به ويژه برنامه مشاعره كه مهدي سهيلي شاعر معاصر اجرا مي‌كرد، غني و مفيد بود. علاوه بر اين، نمايشنامه‌هاي شبانه راديويي نيز براي ما پرجاذبه بود. صبح‌ها تا ظهر در مدرسه بوديم ولي هر روز عصر كنار ديوار خانه‌هاي قديمي جمع مي‌شديم. روزي به فروغ آفتاب و آبي آسمان چشم مي‌دوختيم و روزي ديگر به ترنم باران لطيف و روح‌افزاي شمالي دل مي‌باختيم كه از شيرواني‌هاي چوبي (لَمَّر) آن خانه‌هاي افسانه‌اي، درست جلوي پايمان به زمين مي‌چكيد. در پناه آبي آسمان يا موسيقي باران، آنچه بين اين گروه كوچك پرماجرا رد و بدل مي‌شد، حرف‌ها و حكايت‌هاي تلخ و شيرين بود كه هر يك از ما از ديده‌ها و شنيده‌هاي شب و روز گذشته روايت مي‌كرديم، از تكرار شعرهاي مشاعره راديو تا نقد شخصيت‌هاي نمايشنامه‌هاي پخش شده از راديو، كتاب جديد اخوان ثالث، داستان دلنشين كليله و دمنه، آواز نوساخته‌اي از ايرج، آهنگ نوپرداخته‌اي از گلپا و ستار، تك‌نوازي امروز كه از برنامه‌ي گل‌هاي رنگارنگ راديو پخش مي‌شد و...

من به راستي خوش‌شانس بودم كه در اين جمع بي‌بديل جاي گرفته بودم و بسيار چيز آموختم. در جمع ما يكي از باهوش‌ترين‌ها سيدمحمد ميرفتح‌اللهي بود كه در نوجواني خيلي بيش از سن و سال خود مي‌فهميد و غالباً درك و تحليل متمايزي داشت. او بعدها دبير موفق ادبيات فارسي دبيرستان‌هاي كلاردشت و تهران شد. او در مدرسه دو پايه (كلاس) از من پيش‌تر بود و من اغلب از او ياد مي‌گرفتم. سيدمحمد هميشه براي من نمونه يك دوست خوب و مصداق كمال هم‌نشيني بوده و هست.

در سال تحصيلي 56-1355 وقتي 14ساله بودم و در پايه سوم راهنمايي درس مي‌خواندم، به تازگي آقاي نادر تقوي يك كتاب‌فروشي در بازار حسن‌كيف داير كرده بود. روزي در ويترين كتاب‌فروشي كتاب «روان‌شناسي كودك» نوشته ژان پياژه را ديدم. نام اين روان‌شناس پرآوازه را قبلاً زياد شنيده بودم. كتاب ديگر اثري از ژان ژاك روسو بود. كتاب «قرارداد اجتماعي» كه شهرتي جهاني دارد. نقشه من اين بود كه اين دو كتاب را بخرم و بخوانم. در دو فرصت جداگانه توانستم پس‌انداز‌هايم را جمع كنم و دو كتاب مزبور را يكي پس از ديگري خريده و بخوانم. چيز زيادي از مطالب علمي آن دو دانشمند مشهور نمي‌فهميدم ولي به طور نمادين تحت تأثير منزلت والاي آنها قرار گرفتم و بعدها در سال‌هاي دبيرستان و در دانشگاه چيزهاي بيشتري درباره پياژه و به ويژه روسو آموختم.

 

ادامه دارد ...

خواندن 415 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
کد: 1064