کوهسنگی
در فاصله كوتاهي از خانه ما كوهسنگي بزرگي است كه هر صبح و شام شكوه كمنظير خود را به رخ ميكشد. من از نخستین سالهای زندگیام تاکنون همیشه این کوه و عظمت و استواری آن را ميستودم. کوه را به واسطه پوشش گیاهی بسيار فقیر، در زبان محلی «گَرَک» (Garak) میگویند و دامنههای پایینتر آن مكان بازیهای کودکانهمان بود. این کوه عریان و سنگي و با پوشش گياهي حداقلي از گون آفريده شده بود تا مردمان بدانند که اگر درخت و جنگل نبود، منظره کوهها و درههای كلاردشت چه شکل و شمایلی داشت و هوشيار باشند كه اكنون نيز اگر مرتع و جنگل از بين برود، آينده چگونه خواهد بود!
کوهسنگی هم البته زیباییهای خودش را دارد. گَرك معبر آدمها و دامها بود و هر صبح و شام نوای دلنشین چوپانهای وَلوالی از هر آوازی شنیدنیتر بود. آوایی که با صدای زنگولههای آویخته بر گردن دامها عجین بود و موسیقی سحرآمیزی را در گوش اهالی مینواخت.
کوهسنگی با همهي صلابتش اما مهربان است. شیب ملایمی دارد و دامنش را به روی همه از مردان و زنان و کودکان گشوده است. ما اغلب روزها صبح يا عصر به آرامی از کوه بالا میرفتیم و هر روز طرحی نو از بازی داشتیم. گاه دلمان میخواست آن قدر از "گَرَک" بالا برویم تا بتوانیم در بالاترین نقطهي آن، دستمان به آسمان برسد. خیلی عالی میشد اگر یک بار هم که شده، به آسمان آبی و زیبای کلاردشت دست ميزدیم. ولی افسوس، چند سال طول کشید تا فهمیدیم که آسمان آنقدر دور و دستنیافتنی است که حتی بزرگترها هم دستشان به آن نمیرسد.
پای کوه و حدفاصل خانه ما تا اولین گذرگاه سنگی دامنه آن، یک درهي عمیق قرار دارد که آب آن از منطقهي «ازو» سرچشمه میگیرد و در انتهای محله وَلوال به سردابرود ملحق میشود و در نهایت به دریای مازندران میریزد. این دره جز در تابستانهاي خشك و كمباران، كم و بيش جاري است و در سه ماه بهاري سال پرآب و گلآلود است.
روزهایی که این سطرها را می نویسم کوهسنگی زیبا، حالش خوب نیست چون یک بیل مکانیکی بزرگ و بیرحم، زخمی عمیق در پای آن نشانده است.زخمی جانکاه که گویا از 10 میلیون سال پیش تاکنون تجربه نکرده است. کوه را براي استحصال مصالح ساختمانی و کلوخههای سنگی خراشیدند و تا کودکان دیروز و دوستان امروزش به خود آیند و پیشگیری کنند، پارههایی از تن آن را بریدند و بردند. مردم نبايد بگذارند كه کوهسنگی زیبا و همه خاطرات کودکی و تفرّجگاه آیندگان را ببلعند. کوهسنگی باشکوه اینک به دلها و دستهای ما مینگرد و از ما چشم یاری دارد.
سردابرود
"سردابرود" رودخانهي زیبا و رویایی کلاردشت از کوههای مرتفع غرب منطقه سرچشمه میگیرد. از قلل علم کوه، تخت سلیمان، سیاهکمان، خرسان و... که مجموعهای بینظیر و با شهرت جهانی محسوب میشود.
سردابرود از وسط محله وَلوال زادگاهم میگذرد. برای ما سردابرود فقط یک رودخانه نیست. بلکه یک نماد، یک منبع الهام و یک "دوست" بوده و هست. در آن سالهای دور در ماههای بهار و تابستان، ما مدام در حوضچههایی دستساز از سنگهای کف رودخانه، آبتنی میکردیم. ما به این حوضچهها "تنو جارون" میگفتیم و اغلب عصرها تا غروب آفتاب شاد و سرمست همچون مرغابیهای آبزی در سردابرود جست و خیز میکردیم. این بازی و تفریح کودکانه تا اواخر نوجوانی ما ادامه داشت.
سردابرود نیز اکنون آن شادابی سابق را ندارد. سردابرود بیمار است. افزایش جمعیت، آلودگیهای محیطی و به ویژه سوءمدیریت، قلب سردابرود را آزرده و قلب ما را نیز. سردآبرود اما تا همیشه بخشی از خاطره ما و بخش مهمی از میراث طبیعی کلاردشت و ایران است.
ديده بگشا بر چمن دل تازهدار دشت چون پيمانه باشد در ميان زندگي سرزنده شد زين طُرفه خاك بود اگر اين كوهساران را زبان راز اميد است و عزم پايدار جلوه تخت سليمانش ببين پيچ و تاب گيسوي سرداب رود ماه در شبهاي جنگل بيگمان در نسيم و رقص گندمزارها گونهگون، گلزار و الواني هزار من چه دانم راز اين تقدير چيست |