رویای دانشگاه
در آن سال يك تحول مهم ديگر نيز در زندگيام پديد آمد. چند نفر از دوستان و آشنایان كه از من بزرگتر بودند در دانشگاه های مختلف پذيرفته شده و در شمار اولين دانشجويان آن سالهاي كلاردشت و وَلوال بودند. اين دانشگاهيان پيشگام شهر ما عبارت بودند از آقايان سيدكيومرث حاجينوري در رشته تكنولوژي پزشكي (علوم آزمايشگاهي) دانشگاه شيراز، سيدفرهود ميرچراغي در رشته زبان انگليسي دانشگاه علامه طباطبایی، شاهرخ اِزوجي در رشته رياضيات (كه قبل از همه به دانشگاه رفته بود) دانشکده کشاورزی کرج، يونسعلي فرهادي در رشته مكانيك دانشگاه صنعتی اصفهان، امیرحسین (حرمت) تدين در رشته مهندسي عمران دانشگاه شيراز، تاجالدين مددپور در رشته حقوق دانشگاه تهران، فيروز پورصالحي در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران، ابوالقاسم مسلمي در رشته حقوق دانشگاه تهران و خانم فرح صائميان در رشته زبان انگليسي دانشگاه تهران.
ناگفته نماند که سالها پیش از این، پیشروان واقعی آموزش عالی در کلاردشت کسان دیگری بودند از جمله آقایان دکتر یوسف پور در رشته زمینشناسی، دکتر بهروز موحد در رشته پزشکی و متخصص زنان و زایمان، دکتر دارا مریدپور پزشک متخصص ارتوپدی، دوست محبوب مردم کلاردشت و دکتر حاتمی استاد و پژوهشگر علوم کشاورزی. این گروه از پیشکسوتان آموزش عالی در شرایطی به دانشگاه رفته بودند که حتی تحصیلات متوسطه هم در منطقه فراگیر نشده بود.
پیشگامان تحصیلات دانشگاهی همنسل ما، فرهنگِ دانشگاه و آموزش عالي را برای دانشآموزان و همسالان ما به ارمغان آوردند. آنها از شهر و دانشگاه و استاد و علم و خوابگاه و... خاطرهها تعريف ميكردند و شوق رفتن به دانشگاه و دانشجو شدن را در ما برانگيختند. من مصمم شده بودم هر طور شده به دانشگاه بروم و روزي دانشجو شوم تا هم آرزوي ديرينهام براي دانشاندوزي تحقق يابد و هم با اين عينك سترگ كه بر چشم دارم، همان بهتر كه اهل درس و كتاب و تحصيلات باشم كه توجيه بهتري هم دارد. اين عينك برازنده كارگري مزرعه و عملگی ساختماني نبود، كاري كه من از سالها قبل ، در پيش گرفته بودم.
پزشکی نه، پزشک جامعه
در آن سالها سه رشته تحصيلي در تنها دبيرستان كلاردشت پذيراي دانشآموزان بود. رشته علوم تجربي، رشته فرهنگ و ادب و رشته اقتصاد اجتماعي. رشته تجربي مطلوب دانشآموزان مستعدي بود كه نمرات بالاتري از دوره راهنمايي تحصيلي داشتند. عليالقاعده من كه نمراتم عالي بود، بايد در رشته علوم تجربي نامنويسي ميكردم ولي چنين نكردم و در رشته اقتصاد اسم نوشتم و در كلاسهاي اين رشته حاضر شدم. آقاي كاشيزاده رئيس دبيرستان كه حالا مرا بيشتر شناخته بود، تشويق و بلكه اصرار ميكرد كه من در رشته علوم تجربي ادامه تحصيل دهم ولي من هم به همان اندازه و بلكه بيشتر اصرار داشتم كه در رشته اقتصاد درس بخوانم. دليل تمايل مضاعف من علاقهاي بود كه از دوره راهنمايي به دانشمندان علوم اجتماعي و اقتصاد در من شكل گرفته بود و هرگز كاستي نيافت. من دوست داشتم يك جامعهشناس و يا اقتصاددان شوم و نيز مطالعات دينشناسي برايم جاذبه داشت. من درست فكر ميكردم، زيرا اگر در هر رشته ديگري هم درس ميخواندم، احتمالاً به اين حوزهها بسيار ميپرداختم و چه بهتر كه از همان اول در زمينهاي كه بدان سخت علاقه و دلبستگي داشتم درس بخوانم.
تا چند هفته اول من به واسطه دستور و درخواست مدير دبيرستان به كلاسهاي درس علوم تجربي گسیل ميشدم و با بيميلي و رودربايستي ساعتي را طي ميكردم و در ساعت بعد دوباره به كلاس درس رشته اقتصاد اجتماعي بر ميگشتم. بالاخره حرف من به كرسي نشست و مدرسه و هم خانواده را قانع كردم كه شيفته علوم انساني و علوم اجتماعي هستم. به راستي من دلباخته دانستن درباره انسان و جامعه بودم، عاشق مردمان و علمي كه به زندگي و رفتار فردي و جمعي آنان ميپردازد.
در آن ایام من پیش خود فکر می کردم که دانش اقتصاد هم نوعی پزشکی است که اقتصاد را سالمسازی و یا درمان میکند و یا علم جامعهشناسی هم پزشکی جامعه است و میتواند بیماریهای اجتماعی را بررسی و درمان کند.
ادامه دارد...