ماجراهای کلاردشتی ( قسمت چهاردهم)

سه شنبه, 11 آبان 1400 ساعت 20:28 نوشته شده توسط  علی ملک پور اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

 

قصه‌ی عینکم

 

 

در دبيرستان درس‌ها و كتاب‌هايم متنوع شدند. دبيراني كه در رشته‌هاي مختلف دانشگاهي درس خوانده و ليسانس داشتند، عهده‌دار تدريس اين كتاب‌ها بودند. دبيرستان براي همه ما ورودي‌هاي جديد يك تجربه نو و همچون هر وضعيت جديد، ميزاني اضطراب و ابهام با خود داشت. براي من اين وضعيت كمي هيجان‌انگيزتر و مبهم‌تر از بقيه بود. متن كتاب‌هاي دبيرستان به نحو قابل‌توجهي ريزتر از كتاب‌هاي دوره‌هاي راهنمايي و دبستان بود. من ميانه خوبي با حروف و اعداد ريز نداشته و ندارم. حالا ديگر كمتر به مدرسه مي‌رفتم و انگیزه‌ای برای مدرسه رفتن نداشتم.کسی از دلیل غیبت‌های مكرر من آگاه نبود. من عملاً ترک تحصیل کرده بودم و بیش از دو هفته به دبیرستان نرفتم آن هم فقط به یک دلیل؛ قادر به خواندن کتاب‌های درسی ریز خط دبیرستان نبودم. به ویژه در آخرین روز حضورم در کلاس قبل از ترک تحصیل ، وقتی دبیر مربوط به من گفت که درس جدید را با صدای بلند برای کلاس بخوانم، از قضا درس دانش اجتماعی بود، در همان ابتدای پاراگراف به اشتباه و به دلیل دید کم کلمه "جمعیت‌ها" را "میمون‌ها" خواندم...!

این اشتباهی فاحش و ذاتاً خنده‌دار بود، چون از قضا کلمه "میمون" در محتوای خود طنزی نهفته دارد که موجب خنده و تمسخر حاضران شده بود! بچه‌ها گناهی نداشتند، این مشکل من بود. میمون‌ها هم که اصلاً وجود خارجی نداشتند و آنها هم بی‌گناه بودند. این رشته معلوم بود که سرِ دراز دارد و در روزهای آینده نیز تکرار خواهد شد.

من از فردای آن روز دبیرستان را ترک کردم و البته از خانواده و دوستانم، علت واقعی ترک تحصیلم را پنهان ‌کردم... دبیرستان اما بدون من یک چیز کم داشت... و من نيز بدون درس و دبیرستان چیزی نداشتم...! چاره چه بود؟

چاره‌اي جز توسل به عينك وجود نداشت. بالاخره مشكلم را - با 10سال تاخير- به طور جدي با خانواده در ميان گذاشتم. برادر بزرگتر از من كه كارمند بانك صادرات بود، مرا به ساري مركز استان مازندران برد. در آن سال‌ها چشم‌پزشكي در شهرهاي اطراف نبود. چشم‌پزشك (دكتر شهيدي) چشمم را معاينه كرد و خطوط و علايم بينايي‌سنجي را به دستور پزشك دست و پا شكسته گفتم و او هم بعد از تعويض چند عينك ريز و درشت، يكي از آنها را برايم تجويز كرد. عينكي ضخيم با شماره بالا كه از آن به بعد مي‌بايستي بر اريكه صورتم تكيه مي‌زد.

حالا به نسبت، بهتر از گذشته مي‌ديدم و راحت‌تر از قبل مطالعه مي‌كردم، اما همچنان مايل نبودم جز در مطالعه و يا كلاس درس از عينك استفاده كنم زيرا علاوه بر كنجكاوي بي‌مورد اطرافيان، اين احتمال وجود داشت كه دوستان و همكلاس‌هايم در بازي‌ها و يا شوخي‌هاي عهد شباب، به من و دوست محبوبم (عينكم) آسيب برسانند. از آن پس عينك محدوديت‌هايي برايم ايجاد كرد ولي در عوض محيط اطرافم را برايم ديدني‌تر و شفاف‌تر از گذشته كرد. و مهم‌تر آن كه عينكم ارتباط مرا با نزديك‌ترين دوستم - كتاب - دوچندان بهتر كرد. اين يار و همراه جديد، اعتماد به نفسم را تقويت كرد و اميد به آينده را برايم نويد مي‌داد.

من در آن ‌سال‌ها از اميد و ايمان به آينده چيزي كم نداشتم و از انگيزه‌ي فراواني براي مطالعه و تحقيق و تحصيل برخوردار بودم و از آن ميان فقط يك چیز كم داشتم؛ عينك و ديد بهتر، كه حالا برايم فراهم شده بود.

 

ادامه دارد...

 

خواندن 555 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
کد: 1070